معنی خلیل الله

فرهنگ فارسی آزاد

خلیل الله، خلیل الرّحمن

خَلِیْلُ الله، خَلِیْلُ الرَّحْمن، لقب حضرت ابراهیم است. در قرآن هم می فرمایند واتَّخَذَ اللهُ اِبْراهیْم خَلیْلاً،


حاجی شاه خلیل الله

حاجی شاه خلیل الله، برادرزاده حاجی ابراهیم فارانی که از خُدّام بنامِ خراسان بودند و فرزند جلیلشان جناب ابراهیم رحمانی هم با سایر اعضاء محفل ملّی بهائیان ایران در ابتدای انقلاب خونین اسلامی بشرف شهادت کبری فائر شدند،

حل جدول

خلیل الله

لقب حضرت ابراهیم (ع)

لقب حضرت ابراهیم


ابراهیم خلیل الله

فیلمی با بازی لیلا بلوکات

نام های ایرانی

خلیل الله

پسرانه، دوست خداوند، لقب ابراهیم (ع)

لغت نامه دهخدا

خلیل

خلیل. [خ َ] (اِخ) رجوع به صلاح الدین خلیل اشرف شود.

خلیل. [خ َ] (اِخ) ابن احمد لغوی. رجوع به خلیل بن احمد فراهیدی شود.

خلیل. [خ َ] (اِخ) ابن احمد عروضی. رجوع به خلیل بن احمد فراهیدی شود.

خلیل. [خ َ] (اِخ) ابن احمد فرهودی. رجوع به خلیل بن احمد فراهیدی شود.

خلیل. [خ َ] (اِخ) لقب حضرت ابراهیم پیغمبر است و او را خلیل الرحمن و خلیل اﷲ نیز می گویند:
در امان ایزدی از غرق و حرق روزگار
همچو در آتش خلیل و همچو در دریاحکیم.
سوزنی.
ملوک شرق و سلاطین چین بدو نازند
چو از خلیل و صهیب اهل شام و اهل حجاز.
سوزنی.
کمان گروهه ٔ گبران ندارد آن مهره
که چار مرغ خلیل اندرآورد ز هوا.
خاقانی.
حق کرد خلیل را اشارت
تا کرد بنا بسان کعبه.
خاقانی.
خلیل از خیلتاشان سپاهش
کلیم از چاوشان بارگاهش.
نظامی.
گلستان کند آتشی بر خلیل
گروهی به آتش برد زآب نیل.
سعدی.
دگر بروی کسم دیده باز می نشود
خلیل من همه بتهای آذری بشکست.
سعدی.
بتولای تو در آتش محنت چوخلیل
گوییادر چمن لاله و ریحان بودم.
سعدی.
مرا چون خلیل آتشی در دلست
که پنداری این شعله بر من گلست.
سعدی.
یا رب این آتش که بر جان منست
سرد کن زآنسان که کردی بر خلیل.
حافظ.
- خلیل الرحمن، نام حضرت ابراهیم پیغمبر.
- خلیل اﷲ، نام حضرت ابراهیم پیغمبر.

خلیل. [خ َ] (اِخ) ابن ایبک بن عبداﷲصفوی. رجوع به صلاح الدین صفوی شود.

خلیل. [خ َ] (ع اِ) دوست. رفیق. یار. (از منتهی الارب). ج، اخلاء، خلان:
لیک اﷲ اﷲ ای قوم خلیل
تا نباشد خوردتان فرزند پیل.
مولوی.
حریف عهد مودت شکست و من نشکستم
خلیل بیخ ارادت برید و من نبریدم.
سعدی.
|| سوراخ نافذکرده. || دل. (دهار) (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). || بینی. (از منتهی الارب).

خلیل. [خ َ] (ع ص) صادق در دوستی. خالص در دوستی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). دوستی که خلل در آن نیست. ناصح. (یادداشت بخط مؤلف). || لاغر. مختل الجسم. || درویش. مفلس. (منتهی الارب) (از تاج العروس): رجل خلیل، مرد درویش مفلس.

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

خلیل الله

736

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری